غرق در چه بینشی شدم نیمهشبی! جای آن دارد تا صبح اشک بریزم و فردا را به خود مرخصی بدهم. داشتم ویدیویی در مورد این ماشین اصلاح ژن (کریسپر) میدیدم، (حالا که این یادداشت را مینگارم یادم نمیآید ویدیو چه بوده اما برای آشنایی این ویدیو از کورتزگزاگت مفید است!) و حین تماشای آن به این جمله فکر میکردم که «مرگ، تنها یک نقص فنی است.» خب همینطور که سن بالا میرود، DNA نیز مقداری تفاوت میکند، البته با همان درصد خطای بسیار کمی که جانِ تکامل است. این دگرگشت (و نه فرگشتِ) ژنوم، طی سالها منجر به این میشود که بدن آدمی همان چیزی که در ابتدای کار و خردسالی بوده نباشد. خب منشأ انواع اصلاً یکی از دو پایهٔ تکامل است، تغییراتی در مادهٔ وراثت «ژن» موجودات پدید میآورد که بعداً طبیعت یا خود آدم (یا یک چیز هوشمند) میتواند از میانشان انتخاب کند.
البته اصرار دارم بگویم «بدن» چراکه اگر ناهنجاریای در دستگاه عصبی شما رخ ندهد، این مجموعه از سلولها کمتر شامل این قاعده میشوند. سلولهای عصبی تقریباً زایش جدیدی ندارند، و اگرچه سیستم به صورت کلی کند میشود اما خب نمیشود به راحتی گفت آدم بینشهایش را از دست میدهد.
حالا به این فکر میکردم که زمانی که این نقص فنی رفع شد، آیا دوست دارم کسی مادهٔ ژنتیک من را به دست بگیرد و مرا از کتم عدم (با این دید نظریهٔ اطلاعاتی!) برانگیزاند و به دنیا بازگرداند؟ شاید حتی روزی بیاید که یک نوجوانِ مشغول بازیهای ویدیویی، یک گوشه از دنیا یک clone از من را روی رایانهٔ شخصیاش بالا آورد و مصاحبتی کوتاه با من داشته باشد، از سر لطف!
بعد به این فکر افتادم که من به بیان خوبی، اطلاعات مردهٔ ژنتیکم نیستم. یعنی بیشتر به دستگاه عصبیِ زندهام برمیگردم. رمز و رازش هم همین پیوستگی است، نه احتمالاً لود شدن اطلاعات سیستم از یک حافظهٔ (RAM) مرده!
در حدیث آمده که «خواب خواهر مرگ است.» و خب خواب این پیوستگیِ آگاهی را به وضوح بر هم میزند. داشتم خیال میکردم که آیا مرگ هم باید تفاوت چندانی بکند با همین خواب؟ کاش در خواب بمریم.
انتهایش این است که میخواهم بیدار نشوم و از این زیباییها و جذابیتهای دنیای پس از بیداریِ دوباره محروم شوم دیگر! زندگی اگر میخواست تا ابد ادامه پیدا کند به گمانم آنطور هم حال نمیداد. البته به قول افلاطون این از آن ایدههاییست که هم خودش خیلی درست است و هم نقیضش :)
کاش در شبی زیر یک پتوی نرم و در اتاقی تاریک و خنک، در حالی که کنار معشوقم خوابیدهام دیگر بیدار نشوم. کاش او هم پس از آن شب دردی را تحمل نکند. فقط امیدوارم دردناک نباشد.
درباره این سایت